چند سالیست که ذهن من بیچاره پريشان شده است
این پریشانیه من ورد زبان بد و خوبان شده است
اولی گفت:که این بنده بیچاره به کوه و به بیابان ببرید.
دومی گفت:كه اين بنده بيچاره شتابان به طبيبان سپريد
درعجب کسی از من بیچاره نپرسید:که چرا زرد شدی که چرااز زندگی سردشدی...
دردمن هجران بود... دردمن هجرت دوستی و محبت هجرت باران بود.
دردخودراگفتم... دردخودراگفتم...
همهگی خندیدند؛باهمان یك خنده تك گل دشت دلم را چیدند
دشت دل خالی شدآسمانش ابری باهزاران زحمت روی پا ایستادم.
همه تاب و توانم پي رفتن دادم
مرا ببخش اگر چشم های بی تابم
برای آمدنت تا سحر نگهبان بود
و روز تا به شب این قلب خسته و رنجور
اسیر عشق تو و بی سبب پریشان بود
مرا ببخش اگر خسته می شدم گاهی
و اشک های من آن لحظه از تو پنهان بود
مرا ببخش اگر لحظه های دلتنگی
دوای درد من خسته عطر باران بود
مرا ببخش زان که گاه شب تا صبح
دو دیده ام ز برای غم تو گریان بود
دگر سراغی از آن چشم ها نمی گیرم
مرا ببخش که بخشیدن تو آسان بود ...!
حال من این روزها هم،خوب نیست
خرمنم خـــواهانِ خرمن کوب نیست
درد را درمــــــان نمی یــابم و لیک
مرهمم جز شیشه ای مشروب نیست
در پــی ام آتــــش زنـــم دار و نـــدار
برگ خشکی،شعله ای یا چوب نیست
راست گویم ، در بساطم آه نیست
کیسه داران را غم مصلوب نیست
غیر حـزن سـاز و لبـخند عــزیز
دیگرم چیزی مرا محبوب نیست
این "منم" ها ،قلب را آرد بــه درد
مردمی را آخِر این اســلوب نیست
در زمـانـی که بـــدی ها بــرتـرنـد
غیر شاعر هیچ کس مغلوب نیست
درد می کشد درد ، کمرِ آسمان
رعد می زند رعد ، آی بی امان
تیر می کشد زمین ، بیا و ببین !
شده ای شکلِ دروغ ، سیاهِ سیاه
نا معتبرتر از خودت ، نگو ! که نیست
با این وجودِ کم ، جلوتر نیا ! بایست
هی خراب می شود در دلم ، ذهنم
مثل بمبی که منفجر گردد
این روزگارِ سرکش ِ نامرد
بقیه در ادمه مطلب
ادامه مطلب...
من کویرم ای خدا....
یک کویر گرم وخشک....
شاخه ی سبز وجودم رااین کویر پَست کشت....
زندگی سنگین بود....دل من غمگین تر....
عشق من را آب برد.... برد یک ماهی عاشق بی خبر....
ریشه ام خشکید....من شدم کویری بی ثمر....
من نبودم این چنین.....ریشه ام آفت خورد....
آفت عشق.....نهالم را خشکاند.....
بر دلم خیمه زد،،عاشقم کرد،،مراکُشت،،تمام..!!!
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
بدترین درد ممکن اینست
تو همین نزدیکی ها باشی
و من احساس کنم
چقدر از من دوری...
بقیه در ادامه مطلب
ادامه مطلب...
صدایت میزنم شاید
صدای رفتن پایت
به زیر بغض فریاد صدایم گم شود،شاید که برگردی...
صدایت می زنم شاید
به یاد آری کسی را کین چنین سیلاب اشکش را
به روی ناز گامت می رواند تا که برگردی...
صدایت می زنم شاید
بداند دیگری دنیای من بودی
و او یغماگر عشق است
که او زیباترین رویا و حسرتهای من را با دو دستش می برد با خود
صدایت می زنم شاید
بدانی آخرین لبخند من با اشک امروزم رقم خورده
و از دنیای شیرینت
فقط یادی به جا مانده
صدایت می زنم اما...
تو هجرت می کنی از من
و اکنون کوچه و خانه
من و دیوار
تنی تنها دمی خمار
که با دستان لرزان و سری سنگین
صدایت می زند برگرد
همین یک بار
همین یک بار...