چند سالیست که ذهن من بیچاره پريشان شده است
این پریشانیه من ورد زبان بد و خوبان شده است
اولی گفت:که این بنده بیچاره به کوه و به بیابان ببرید.
دومی گفت:كه اين بنده بيچاره شتابان به طبيبان سپريد
درعجب کسی از من بیچاره نپرسید:که چرا زرد شدی که چرااز زندگی سردشدی...
دردمن هجران بود... دردمن هجرت دوستی و محبت هجرت باران بود.
دردخودراگفتم... دردخودراگفتم...
همهگی خندیدند؛باهمان یك خنده تك گل دشت دلم را چیدند
دشت دل خالی شدآسمانش ابری باهزاران زحمت روی پا ایستادم.
همه تاب و توانم پي رفتن دادم
نظرات شما عزیزان: